۲۰۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت خوبان» ثبت شده است

حکایت خوبان ۲۰۱ | اگر غذا بد شده بود

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۲۰۰ | آشپزی با طعم گریه بر سیدالشهدا

۱ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۹ | سه امری که وسوسه شیطان را از بین می‌برد

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۸ | زرنگ باش!

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۷ | ناراحتم که در این چند روز به حرم نرفته‌ام

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۶| مسجد، پایگاه مبارزه

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۵ | چای روضه

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۴ | اگر همه مردم می‌توانند بخورند، من هم می‌خورم

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۳ | اگر جنبه تجمل گرفت؛ مانع تکامل می‌گردد

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۲ | جلوی پای همه می‌ایستاد

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۱ | قرآن خواندن علامه

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۹۰ | راز موفقیت سید ابوالحسن اصفهانی

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۸۹ | ادب کردن مأمور ساواک

ادب کردن مأمور ساواک

زمانی که ایشان در بافت کرمان در تبعید بودند، هر روز یک مأمور ساواک جهت حضوروغیاب به محل سکونت ایشان سر می‌کشید. اتاق ایشان از سطح حیاط دو پلّه پایین‌تر بود. مأمور ساواک بجای وارد شدن از در اتاق، با کفش از پنجره می‌پرید وسط اتاق و با حالت غرور و خودخواهی و صدای خشن و ناهنجار دستور می‌داد زود باش امضاء کن. چند روز بدین منوال گذشت و ایشان چند بار به او تذکر داد که ادب را رعایت کند ولی او دست از کار بی‌شرمانه خود برنمی‌داشت.

روزی هنگامی‌که مزدور خودفروخته با همان رفتار به وسط اتاق پرید، سید بلافاصله کتاب سنگین و ضخیم «المنجد» را برداشت و محکم بر پس گردن مأمور کوبید و فریاد زد:

«بی‌ادب! مگر نگفتم مؤدب باش!»

 منبع: سایت جماران

آیت‌الله سید محمدعلی قاضی طباطبایی، اولین شهید محراب

۰ نظر

حکایت خوبان ۱۸۸ | دستور شهید برونسی به میرزا جواد آقا

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل

حکایت خوبان ۱۸۷ | حتی یک کتاب که مال خودم باشد نداشتم

۰ نظر ادامه مطلب و دریافت فایل