یکشب به تیپ امام جواد علیهالسلام آمده و سخنرانی نمودند. بعد که سخنرانی تمام شد، موقع نماز بود اما به دلیل تواضعشان قبول نمیکردند بروند جلو و امام بایستند. شهید برونسی گفتند: «آقا بروید و امام باشید.» علامه فرمود: «شما دستور میدهی؟»
شهید برونسی گفت: «من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، ولی خواهش میکنم.» علامه گفت: «نه پس خواهش را نمیپذیرم.» بچهها گفتند: «خوب آقای برونسی! مصلحتاً بگوئید دستور میدهم تا بپذیرند. ما آرزو داریم پشت این عارف بزرگ نماز بخوانیم.» شهید برونسی هم همین کار را کرد و علامه در جواب فرمود: «چشم فرمانده عزیز.»
منبع: منبرک
آیتالله «میرزا جواد آقا تهرانی»
نظرات (۰)