حکایت خوبان ۱۹۲ | جلوی پای همه می‌ایستاد

جلوی پای همه می‌ایستاد

صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار می‌شد، همان جلوی در می‌نشست. هرکس وارد می‌شد، جلوی پای او می‌ایستاد و با خوش‌رویی از او استقبال می‌کرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد. یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد، آقا برخاست و دست بر سینه، احترام گذاشت.

نگاه که کردم کسی را ندیدم! تعجب کردم! آقا که نشست، تازه متوجه شدم.

کودکی واردشده بود که به ‌نظر، بیش از ده سال نداشت.

منبع: سیره علما

آیت‌الله محمدتقی بهجت فومنی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی