روزی پیش از آنکه به درس بروم، ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره تا وقتی برمیگردم قدری خنک شده باشد. از درس برگشتم دیدم ظرف ماست خالی است! روز دوم و سوم هم به همین منوال گذشت. روز چهارم در حجره ماندم تا راز قضیه را کشف کنم. دیدم گربهای با بچهای به دندان وارد اتاق شد. چون نمیتوانست مستقیم از ظرف ماست بخورد بچهاش را داخل ماست میگذاشت بعد او را میلیسید. سپس پیش بقیه بچههایش میرفت تا به آنها شیر دهد. دلم سوخت تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم تا بچهگربهها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد. اگر مقامی هست ممکن است خداوند به خاطر همان کار داده باشد.
منبع: تارنمای سیره علما
راوی: آیتالله مروج
آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی
نظرات (۰)