چند روز مانده بود تا عملیات بدر. از همه جلوتر بودیم. هیچکس جلوتر از ما نبود، جز عراقیها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تکلول، نشسته بودم و دیدهبانی میکردم. دیدم یک قایق به طرفم میآید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. نمیدانم چه شد، زدم زیر گریه. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی هم راهش نیست؛ نه اسلحهای، نه غذایی، نه قمقمهای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی میآمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار – پنج روز.»
منبع: شهید آوینی
شهید مهدی باکری
نظرات (۱)