مؤمنی نالیده بود و با صمیمیت و صداقت هم شکایت داشت که من زمانی گرایش چپ و مارکسیستی داشتم و بچهها را به کوه میبردم. آنجا دختران هم همراه ما بودند. شبها در پناهگاه مختلط میخوابیدیم و هیچوقت احساس و وسوسهای نداشتم؛ اما حالا که توبه کرده و مذهبی هستم و متأهل هم شدهام با کمترین برخوردها وسوسه میشوم؛ و کلافه بود که آخر این حالت چیست؟
استاد خندید و با آن آرامش خاص فرمود: «آنوقت، تو ریشهای نداشتی، پس میوههایت (عمل) در دست شیطان و تبلیغ حزب او بود و خوبیهایت هم به سود او بود. اصلاً شیطان میگفت: تو از خود مایی، پس چه وسوسهای؟ اما حالا که ریشهای یافتهای (اعتقاد به خدا) او میخواهد ریشهها را بزند، اما نمیتواند. پس به میوهها میپردازد تا از این راه کمکم به ریشهها برسد. تو حالا قیمت یافتهای و باید خرابت کند.»
منبع: منبرک
آیتالله علی صفایی حائری
نظرات (۰)