حکایت خوبان ۲۶۴ | بین فرزندانمان فرق نگذاریم

بین فرزندانمان فرق نگذاریم

هانیه می‌گوید: «شب‌به‌خیر»؛ و پتوی کوچکش را روی سرش می‌کشد. شب‌به‌خیر گفتن را تازه یاد گرفته و وقتی می‌بیند ما با شنیدنش چقدر ذوق می‌کنیم، خوشش می‌آید و تکرار می‌کند. می‌روم بالای سرش و آرام پتو را کنار می‌زنم. با اینکه خنده‌اش گرفته، اما به‌زور پلک‌هایش را روی هم نگه می‌دارد که یعنی خوابش برده! می‌بوسمش و پتو را دوباره روی سرش می‌کشم. ناگهان چشمم می‌افتد به دختر بزرگ‌ترم. نکند بیدار باشد و به دل بگیرد؛ اما سمتش نمی‌روم. با خودم می‌گویم: «من که به او هم کم محبت نمی‌کنم.»

صبح می‌رسم خدمت آقا، سلام می‌کنم. بلافاصله بعد از سلام، می‌پرسند: «ان‌شاءالله تسویه (رفتار برابر) بین اولاد را که رعایت می‌کنید؟»

منبع: کتاب در خانه اگر کس است، ص 33، به نقل از مرکز تنظیم و نشر آثار آیت‌الله بهجت (قدس سره)

آیت‌الله محمدتقی بهجت فومنی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی