یاد یاران ۲۶۰ | نماز اول وقت

نماز اول وقت

سر تا پاش‌ خاکی‌ بود. چشم‌هاش‌ سرخ‌ شده‌ بود؛ از سوز سرما. دو ماه‌ بود ندیده‌ بودمش‌. گفتم: حداقل‌ یه‌ دوش‌ بگیر، یه‌ غذایی‌ بخور. بعد نماز بخون‌. سر سجاده‌ ایستاد. آستین‌هاش‌ رو پایین‌ کشید و گفت‌: «من‌ باعجله ‌اومد‌م‌ که‌ نماز اول‌ وقتم‌ از دست‌ نره‌.» کنارش‌ ایستادم‌. حس‌ می‌کردم‌ هر آن‌ ممکن‌ است‌ بیفتد زمین‌، شاید این‌جوری‌ می‌توانستم‌ نگهش‌ دارم‌.

منبع: منبرک

شهید محمدابراهیم همت

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی