عملیات بازیدراز قربانگاه بچههای گردان 9 بود. هلیکوپترهای عراقی در آسمان میچرخیدند و به صورت مستقیم به سمت سنگرهای بچهها شلیک میکردند. هرلحظه قامت جوانی بر خاک میافتاد. ناگهان یکی از نیروها به طرف محسن رفت و با ناراحتی گفت: «پس آنهایی که قرار بود ما را پشتیبانی کنند، کجا هستند؟ کجاست نیروهایی که قرار بود بیایند؟ چرا بچهها را به کشتن میدهی؟» وزوایی سرش را برگرداند. نگاهی به آسمان انداخت. همه را صدا زد. صدایش در فضا پیچید: «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل...»، بچهها شروع به خواندن کردند. در همین لحظه یکی از هلیکوپترها بهاشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلیکوپتر دیگر به یکدیگر برخورد نمودند. آری ایمان آن است که مطمئن باشی همهجا خدا با توست.
منبع: روزنامه کیهان
شهید محسن وزوایی
نظرات (۰)