یاد یاران ۲۵۵ | ماجرای یک عذرخواهی

ماجرای یک عذرخواهی

گفتش: میشه صداش کنید. گفتم: این دیگه چی می‌خواد در خونه ما؟ بچم با حزب الهی‌ها سروکار نداره بچه ما که ژیگولیه. به پسرم گفتم: بابا برو دم در! یکی کارت داره. پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم؛ قبل از خداحافظی یه هدیه هم داد به پسر من و رفت! به پسرم گفتم: بابا ایشونو می‌شناختی؟ گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون می‌رفتم ایشون با ماشینش عبور کرد آب زیر تایر ماشینش ریخت رو شلوار من، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم، ایشون ایستاد اومد پایین. بابا نیم ساعت از من داشت عذرخواهی می‌کرد! «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود». دیگه نگفت من یک چشم ندارم، اصلاً نصف این‌ور رو نمی‌بینم. بعد از عذرخواهی گفت: «پسرم میشه این آدرس خونتون رو به من بدی.» با ترس‌ولرز دادم، الآن اومده بود در خونه، برام یه شلوار جین هدیه آورده.

منبع: خبرگزاری مشرق

شهید مدافع حریم اهل‌بیت (ع)، سعید سیاح طاهری

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی