بابا از در که وارد شد، سعی کرد یک چیزی را پشت خودش پنهان کند. تا آمدم بجنبم، غافلگیرش کنم و ببینم چه خبر است؛ مادر صدایم زد و چیزی خواست... سرگرم نذری دادن بودیم که صدای پدر در میکروفون پیچید: «سرکار خانوم زهرا بیطرفان به اتاق پذیرایی! زهرای بابا؛ اتاق پذیرایی!» از حیاط تا اتاق پذیرایی را دویدم. یکچیزی دستش بود؛ آن را به سمت من گرفت و گفت: «زهرا جانم، بابا، این مال شماست.» بازش کردم. یک چادر رنگی بود. رنگیرنگی و زیبا. گفت: «زهرا بابا، من هر چه دارم از اهلبیت (ع) است، اهلبیت (ع) هم هر چه دارند، از حضرت زهراست. مبادا حُرمت این اسم را زیر پا بگذاری. یادت باشد که چادر، یادگار حضرت زهراست.»
منبع: خبرگزاری مهر
راوی: دختر شهید
شهید علی بیطرفان
نظرات (۰)