در باشگاه کشتی بودیم. ابراهیم هم وارد شد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از دوستان آمد و گفت: «ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! تو راه که میاومدی، دوتا دختر پشت سرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف میزدند!» به ابراهیم نگاه کردم. رفته بود تو فکر. ناراحت شد! انگار توقع چنین حرفی را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهیم را دیدم خندهام گرفت! پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! بهجای ساک ورزشی لباسها را داخل کیسه پلاستیکی ریخته بود! از آن به بعد، اینگونه به باشگاه میآمد! بچهها میگفتند: «بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه مییایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم، بعد لباس تنگ بپوشیم؛ اما تو با این هیکل قشنگ و رو فرم...»
ابراهیم به حرف آنها اهمیت نمیداد. به دوستانش توصیه میکرد که اگر ورزش برای خدا باشه، میشه عبادت؛ اما اگر با هر نیت دیگهای باشه، ضرر میکنین.
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 1، ص 40
شهید ابراهیم هادی
نظرات (۰)