حکایت خوبان ۲۲۷ | سرابِ دنیا

سرابِ دنیا

در سال‌های آخر عمر آیت‌الله کاشانی که شایعات و شانتاژها علیه ایشان به اوج خود رسیده بود، یک‌بار همراه ایشان برای نماز به مسجد پامنار رفتم. همین‌طور که زیر بغل ایشان را گرفتم که از پله‌ها بالا ببرم، به من گفتند: «پسر جان! ریاست و انزوای این دنیا هر دو سرابی بیش نیستند و هیچ ارزشی ندارند. روزی در همین مسجد، مردم برای بوسیدن دستم چنان فشار می‌آوردند که نزدیک بود دنده‌هایم خرد شوند! اما امروز حتی به من سلام هم نمی‌کنند! اما این را بدان که این‌ها، هر دو سراب هستند و ارزش فکر کردن ندارند».

در روزهایی که شایعات و تبلیغات علیه پدرم در اوج خود بودند، ایشان مکرر می‌گفتند: «من خاک پای جدم امیرالمؤمنین (ع) هم نیستم که 70 سال بر سر منابر، کوچه و بازار، ایشان را لعن کردند!»

منبع: خبرگزاری تسنیم

راوی: مهندس سید ابوالحسن کاشانی، فرزند آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی

آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی