روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود. خیلی خاکی و تودار بود. همهاش خنده روی لبانش بود. چند روز مانده بود که بابا بشود. خیلی ذوق داشت حلما کوچولویش را ببیند. اما مدام از یک کار نیمهتمام حرف میزد که باید انجام بدهد و بعد برگردد. بالاخره کاری که باید میکرد را انجام داد و برگشت، ولی بدون دیدن دخترش.
حواسمان باشد خون شهیدان پایمال نشود!
منبع: تارنمای ابر و باد
شهید مدافع حریم اهلبیت علیهمالسلام میثم نجفی
نظرات (۰)