یاد یاران ۲۱۹ | حلما کوچولو

حلما کوچولو

روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود. خیلی خاکی و تودار بود. همه‌اش خنده روی لبانش بود. چند روز مانده بود که بابا بشود. خیلی ذوق داشت حلما کوچولویش را ببیند. اما مدام از یک کار نیمه‌تمام حرف می‌زد که باید انجام بدهد و بعد برگردد. بالاخره کاری که باید می‌کرد را انجام داد و برگشت، ولی بدون دیدن دخترش.

حواسمان باشد خون شهیدان پایمال نشود!

منبع: تارنمای ابر و باد

شهید مدافع حریم اهل‌بیت علیهم‌السلام میثم نجفی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی