هر چه خواستی دیدی، هر چه خواستی گفتی، هر چه خواستی کردی... ریشه همهاش هم این بود که از قیامت غافل بودی. همان قیامتی که حرفش را میزدی ولی در واقع باورش نکرده بودی. هر چه حقیقت به تو رسید تو بیشتر پشت کردی و هر بار پرده غلفت را روی پرده دیگر قرار دادی. وای از روزی که این پردهها ناگهان دریده شود و چشمان کور تو ناگهان تیزبین شوند...
لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ[1]
خدا در آن صحنه به او میگوید: به راستی تو از این حقیقت که امروز به عیان آن را میبینی غافل بودی و ما پردهای را که حقیقت را بر تو پوشانده بود کنار زدیم و امروز دیده تو تیزبین است.
حالا تو با «قرین» خودت که در دنیا همراهت بود و نوکریاش را میکردی درگیر خواهی شد. به راستی چه کسی پیروز میدان است؟
نظرات (۰)