مسجد بهتر ۲۱۳ | خادم‌گلی!

خادم‌گلی!

بچه‌سال که بودیم اغلب وقت‌ها حیاط مسجد زمین بازی‌مان بود. قبل از اذان مسجد بودیم و تا لحظه آخر همان‌جا می‌پلکیدیم و بازی می‌کردیم. البته گاهی نمازی هم می‌خواندیم! عالم بچگی بود دیگر. با همین شیطنت‌های دسته‌جمعی خادم مسجد را ذله می‌کردیم. بنده‌خدا به هر وسیله‌ای که می‌توانست با ما مدارا می‌کرد. هر کس هم اعتراضی می‌کرد، با خنده و شوخی دلش را به دست می‌آورد.

هنوز هم وقتی به محل قدیم می‌روم، به هوای خادم نازنینش سری به مسجد می‌زنم. پیر و شکسته شده، ولی همچنان با لبخندهایش دلربایی می‌کند. خدا خیرش بده؛ با همین اخلاق گلش ما را نمازخوان کرد.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی