یاد یاران ۲۱۱ | من می‌خواهمت، بعد از خدا...

من می‌خواهمت، بعد از خدا...

شب رفتن به حج، توی خانه کوچکمان، آدم‌های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. عباس صدایم کرد که برویم آن‌طرف حرف‌های آخر را بزنیم. چیزهایی می‌خواست که در سفر انجام بدهم. اشک همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی‌خواستم لحظه رفتنم، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت: «مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم...»

این را قبلاً هم شنیده بودم. طاقت نیاوردم. گفتم: «عباس چه طوری می‌توانم دوریت را تحمل‌کنم؟ تو چه‌طور می‌توانی؟»

هنوز اشک‌های درشتش پای صورتش بودند. گفت: «تو عشق دوم منی، من می‌خواهمت، بعد از خدا. نمی‌خواهم آن‌قدر بخواهمت که برایم مثل بت شوی.»

راوی: همسر شهید

منبع: سایت تبیان

شهید عباس بابایی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی