یاد یاران ۲۰۹ | تلفن مغزی!

 

تلفن مغزی!

وقتی در غیاب مسعود دلم تنگ می‌شد، می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم. می‌گفتم بگذار به مغز مسعود پیام بفرستم. می‌گفتم من یک مادر هستم، حتماً دل‌تنگی من به مسعود منتقل می‌شود و می‌فهمد. در دلم می‌گفتم مسعود زنگ بزن دلم تنگ‌شده. اگر همان روز زنگ نمی‌زد، فردایش زنگ می‌زد. می‌گفت: «مادر ما اینجا تلفن نداریم. فقط یک تلفن داریم که گاهی شارژش تمام می‌شود. به خیلی‌ها نمی‌رسد.» هر بار که دلم هوایش را می‌کرد و با او این‌طور ارتباط می‌گرفتم حتماً زنگ می‌زد.

منبع: خبرگزاری تسنیم

شهید مدافع حریم ولایت «مسعود عسکری»

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی