بهمان گفت: «من تندتر میرم، شما پشت سرم بیاین.» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیشتر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.
غروب نشده، رسیدیم گیلانغرب. جلوی مسجدی ایستاد. ما هم پشت سرش. نماز که خواندیم، سریع آمدیم بیرون. داشتیم تند پوتینهایمان را میبستیم که زود راه بیفتیم. گفت: «کجا با این عجله؟ میخواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
منبع: تارنمای شهید آوینی
شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر 31 عاشورا
نظرات (۰)