مسجد بهتر ۱۸۹ | بچه‌مسجدی باس مورداطمینان باشه

بچه‌مسجدی باس مورداطمینان باشه

          حاج علی هدیه‌ای خریده بود برای مادرش. می‌خواست روز میلاد حضرت زهرا به دستش برسد. از طرفی در بسیج دانشگاه مسئولیت داشت و نمی‌توانست برگردد شهرستان.

          خطبه اول نماز جمعه داشت تمام می‌شد. چهره نسبتاً آشنایی دید. کجا دیده بودش؟ فکرش به جایی نرسید. چهره آشنا به سمتش آمد و سلام کرد. یادش آمد. چندباری در مسجد محله‌ دیده بودش. جواد خود را معرفی کرد. او به تازگی طلبه شده بود و در محله آن‌ها زندگی می‌کرد. خدا جواد را فرستاده بود تا امانتی را به مادر حاج علی برساند.

          تو این اوضاع که نه می‌شه و نه باس به هرکسی اعتماد کرد، بچه‌مسجدی باس مورداطمینان همه اهل محل باشه.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی