تابستون هوای خرمشهر خیلی گرم و زجرآوره. اون موقع تو خرمشهر مردم خیلی فقیر بودند و کسی تو خونهاش کولر نداشت. شاید چند تا خونواده بودن که کولر داشتن تو خونهشون. ما هم جزء اون چند تا خونواده بودیم. وقتی شبها میخواستیم بخوابیم، کولر روشن میکردیم. همینکه کولر روشن میشد، محمد میرفت روی ایوان. این کار محمد همهاش برایم سؤال بود. یهشب ازش خواستم دلیل این کارش رو برایم بگه.
با کلی اصرار بهم گفت: «باباجان! تو خرمشهر فقط چند تا خونواده هستند که کولر دارن. میدونی چقدر بدبخت بیچارهها هستند که کولر ندارن و شبها بهسختی و با زجر میخوابند؟ دوست ندارم زیر کولر بخوابم و با بدبخت بیچارهها فرق کنم...»
منبع: تارنمای تبیان
راوی: پدر شهید
شهید محمد جهانآرا
نظرات (۰)