حکایت خوبان ۱۸۴ | ده دقیقه تأخیر

ده دقیقه تأخیر

امام در روزهای آخر عمرشان به من فرمودند: «اگر خوابیدم، برای اول وقت صدایم بزن.» گفتم: «چشم.» دیدم اول وقت شد و امام خوابیده‌اند، حیفم آمد صدایشان بزنم؛ عمل جراحی، سرُم‌به‌دست، گفتم صدایشان نزنم، بهتر است. چند دقیقه‌ای از اذان گذشت و امام چشم‌هایشان را باز کردند. گفتند: «وقت نماز شده؟» گفتم: «بله.» امام فرموند: «چرا صدایم نزدی؟» گفتم: «۱۰ دقیقه بیشتر وقت نگذشته است.» گفتند: «مگر من به شما نگفتم؟!» امام سپس فرزندش را صدا زدند که احمد بیا. فرمودند: «ناراحتم، از اول عمرم تا حالا نمازم را اول وقت خوانده‌ام. چرا الآن که پایم لب گور است، ۱۰ دقیقه تأخیر افتاد!»

منبع: سایت سیره علما

راوی: حجت‌الاسلام‌والمسلمین انصاری

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی