یاد یاران ۱۸۰ | ازدواج آسان

ازدواج آسان

یک آینه کوچک خریدیم، یک حلقه هزارتومانی و به اصرار مادرش یک انگشتر سه هزارتومانی و سراغ چیز دیگری نرفتم. این شد خرید من.

اما ناصر را هر کارکردیم، نیامد.

گفت: «من خریدی ندارم. کت‌وشلوار که هیچ‌وقت نمی‌پوشم، حلقه هم که دست نمی‌کنم پس دیگر خریدی نداریم.»

ولی ما دست‌بردار نبودیم. با برادرم رفتیم برایش شلوار و بلوز و پلیور خریدیم؛ چیزهایی که می‌دانستم می‌پوشد.

منبع: کتاب نیمه پنهان ماه 7، ص 37

راوی: همسر شهید

شهید ناصر کاظمی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۶/۰۶/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی