حکایت خوبان ۱۷۱ | جمعه‌ها فقط خانواده

حکایت خوبان

جمعه‌ها فقط خانواده

تا قبل از پیروزی انقلاب به‌طور کامل و بعد از آن نیمی از جمعه‌های پدرم متعلق به ما بود. حتی اگر مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی خارجی هم می‌خواستند با او ملاقات کنند، می‌گفت: «جمعه‌های من در اختیار خانواده است، مگر اینکه امام دستور بدهند.»

یک روز آمده بودند در خانه که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: «قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.»

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی