پدرم برای تبلیغ دین و آگاهنمودن مردم به جنایات رژیم پهلوی بیشتر اوقات به شهرستانهای اطراف تهران میرفت. یکی از شبها تصمیم گرفت به منطقه «پارچین» برود اما وسیلهای پیدا نکرد. قرار شد با موتور به آنجا برویم. در میان راه در حالیکه هنوز مسافت زیادی تا روستا بود، موتور خراب شد. در تاریکی شب پیاده به طرف روستا رفتیم. آن شب حتی نور ماه هم نمیتابید. مقداری از راه را رفتیم. پدرم گفت: «من یک صلوات میفرستم و تو هم موتور را روشنکن، انشاءالله روشن میشود.»
با صلوات پدر موتور روشن شد. آن شب پدر سخنرانی مفصلی کرد و صبح روز بعد با همان موتور به تهران بازگشتیم.
منبع: یادنامه شهدای 57 به نقل از سایت شهید آوینی
20 خرداد، شهادت آیتالله «سید محمدرضا سعیدی» در زندان رژیم پهلوی (1349 ش)
نظرات (۰)