امام جماعت مسجدمان بعد نماز از جایش بلند شد تا صحبت کند. فهمیدیم این دفعه هم میخواهد حرکتی را روی ما پیاده کند! همه منتظر بودند ببینند حاجآقا این دفعه چه ابتکاری به خرج میدهد.
ناگهان دیدیم حاجآقا یک سیبزمینیِ گرد و گنده در دستش گرفته که از قبل روی آن نقش لبخند کشیده بود. رو کرد به ما و گفت: «بچهها سعی کنید سیبزمینی نباشید که هر جا هُلش میدهند میرود! با فکر جلو بروید...»
بعد با پخش قسمتهایی از فیلمهای ماهوارهای، برای ما تحلیل کرد که ماهواره چه بلایی بر سرمان آورد. چه جلسهای بود. چند بار در صحبتهایش گفت که «دشمن خیال کرده اهالی مسجد ما سیبزمینی هستند!»
نظرات (۰)