حکایت خوبان ۱۵۴ | بخور که نان حلال است

بخور که نان حلال است

ناصرالدین‌شاه گفت: «میل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف کنم و از همان غذاى هرروز شما بخورم، دستور بفرمایید ناهار شما را بیاورند.»

حکیم بدون آن‌که از جا حرکت کند، فریاد کرد: «غذاى مرا بیاورید.»

طبقى چوبین که بر روى آن چند قرص نان و چند قاشق و یک ظرف دوغ و مقدارى نمک دیده مى‌‏شد، جلو شاه و حکیم گذاشتند. حکیم به شاه گفت: «بخور که نان حلال است، زراعت و جفت‌کارى آن دسترنج خودم است.»

شاه یک قاشق خورد اما دید به چنین غذایى عادت ندارد. از حکیم اجازه خواست که مقدارى از آن نان‌ها را به دستمال ببندد و تیمّناً و تبرّکاً همراه خود ببرد.

منبع: خبرگزاری فارس

 8 اسفند، روز بزرگداشت حکیم حاج ملاهادی سبزواری

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی