نقدی بر فیلم وارونگی
وارونگی داستان نیلوفری است که با مادر خود زندگی میکند و با مردی که قبلترها میشناخته، بنای ازدواج دارد و هنوز- که معلوم است سنی از او گذشته- خود را در مقابل برخی انتخابها آزاد میبیند.
اما از وقتی که مسائل در هم میپیچد و در زندگی دیگران گرهها ایجاد میشود، همان «دیگران» سعی میکنند به جای او و برای او تصمیم بگیرند و انتخابهای خیالی او را تبدیل به جبر کنند. حالا او به جنگ آنها میرود و در درگیریهای بسیار، «جبرها» را برمیگزیند. شاید این همه حرفی است که کارگردان درصدد بیانش است: «جامعهای که طبیعتش رو به زوال است و هوایش آلوده شده، اخلاق انسانهایش هم رو به نابودی است. نتیجه آن میشود که افراد فقط برای منفعت شخصی تلاش میکنند.»
وارونگی را باید در امتداد فمینیسم ایرانی تعریف کرد. چرا که کارگردان، نیلوفر را نماد ظلم مردها قرار داد تا مردانه به جنگ آن نامردها بیاید و هر کاری را که دوست دارد انتخاب کند، اگرچه در نهایت میفهمد که نمیتواند! و این اشتباه بزرگ کاردانان امروز سینمای ماست.
نظرات (۰)