حکایت خوبان ۱۴۷ | تندی کردن با مادر

تندی کردن با مادر

می‌خواستم لواسانات منبر بروم. وقتی از منزل آمدم بیرون، یک خواهری دارم که آن موقع 3-4 ساله بود، این شروع به گریه‌کردن کرد که دنبال من بیاید چون به من علاقه داشت. مادرم به من گفت: سوارش می‌کنیم، ما خیابان 17 شهریور سر ادیب پیاده می‌شویم برویم منزل مادربزرگ‌مان که این بچه هم گریه نکند.

من ناراحت شدم، گفتم این تاکسی‌ها حالا غر می‌زنند. گفتم نمی‌شود و رفتم. خب کار بدی کردم.

گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در می‌رود یک اشتباهی می‌کند. ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.

حالا بعضی‌ها نمی‌فهمند! گرفتار که می‌شوند، نمی‌داند که با مادرشان تند صحبت کرده‌اند، مال همان است.

منبع: خبرگزاری دانشجو

23 دی، درگذشت آیت‌الله مجتهدی تهرانی (1386 ش)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی