میخواستم لواسانات منبر بروم. وقتی از منزل آمدم بیرون، یک خواهری دارم که آن موقع 3-4 ساله بود، این شروع به گریهکردن کرد که دنبال من بیاید چون به من علاقه داشت. مادرم به من گفت: سوارش میکنیم، ما خیابان 17 شهریور سر ادیب پیاده میشویم برویم منزل مادربزرگمان که این بچه هم گریه نکند.
من ناراحت شدم، گفتم این تاکسیها حالا غر میزنند. گفتم نمیشود و رفتم. خب کار بدی کردم.
گاهی اوقات آدم اعصابش ناراحت است از دستش در میرود یک اشتباهی میکند. ما این اشتباه را کردیم. همان جا هم گرفتار شدیم.
حالا بعضیها نمیفهمند! گرفتار که میشوند، نمیداند که با مادرشان تند صحبت کردهاند، مال همان است.
منبع: خبرگزاری دانشجو
23 دی، درگذشت آیتالله مجتهدی تهرانی (1386 ش)
نظرات (۰)