در ایامى که سیدحسین، فرمانده سپاه هویزه بود، روزى با وانت سپاه با یکدیگر به اهواز آمدیم. حسین نزدیک کبابى ترمز کرد و رفت سفارش چندین سیخ کباب داد. به یکى از مناطق مستضعفنشین رفتیم و سیدحسین در چهار یا پنج خانه را زد و هر کدام در را نیمهباز مىکردند، ایشان کباب و نان را به آنها مىداد و بدون اینکه کسى را ببینیم در را مىبست. بالاخره فقط دو تا از کبابها باقى ماند. ظهر به منزل ایشان رفتیم و مادرش با شادى به استقبال سید حسین آمد.
سید حسین سفره را باز کرد و به من گفت، باید کبابها را بخورى. هرقدر اصرار کردم ایشان از کبابها نخورد و غذاى آن روزش تنها مقدارى نان و سبزى بود.
منبع: سایت تبیان
نظرات (۰)