شهدا ۱۴۴ | نذر مادر

نذر مادر

 

یک‌بار خواست دعایی در حقش بکنم. می‌گفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت، از من می‌خواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج‌تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود.

یک‌بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت می‌کردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟

گفت: «آره! دستت درد نکند.» گفتم من یک روضه پنج‌تن نذر کردم. با خنده‌ای از ته دل جواب داد: «دستت درد نکند. اگر بدانی چه حاجتی داشتم! بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه!»

راوی: مادر شهید

منبع: سایت اطلاع‌رسانی دانا

۲۹ آذر- شهادت حمیدرضا اسداللهی در حلب سوریه (1394)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی