یک شب که آیتالله مرعشی نجفی در حال رفتن به جایی بودند، جوانی مست جلوی ایشان را میگیرد و میگوید شیخ برایم روضه بخوان! آقا بهانه میآورند ولی آخر مجبور میشوند روضه بخوانند؛ میگفتند تا گفتم یا اباعبدالله، جوان شروع کرد به گریه کردن به حدی که شانههایش تکان میخورد و مرا هم تکان میداد...
دو سه هفته از این قضیه گذشته بود در مسجد بالاسر در محراب نشسته بودم دیدم جوانی آمد و افتاد دست و پای من، به حضرت معصومه(سلام الله علیها) قسمم داد که او را ببخشم، بعد از معرفی متوجه شدم که همان جوان مست بوده است. از آن شب به بعد به کلی دگرگون شده و توبه کرده بود و به نماز جماعت میآمد.
براساس: سیره علما
آیتالله مرعشی نجفی
نظرات (۰)