حکایت خوبان ۱۲۱ | شهادت ارث ماست

شهادت ارث ماست

 

مردم، جسد طلبه شهید، سید عبدالحمید را به مسجد بردند و در آن‌جا به سینه‌زنی و نوحه‌خوانی پرداختند. آیت‌الله بهبهانی و دیگر روحانیان نیز در مسجد حاضر شدند. سربازان دولتی به مسجد حمله کردند. یک لحظه اضطراب سراسر مردم را فرا گرفت.

در این هنگام دیدند آیت‌الله بهبهانی خود را بر روی یک بلندی رسانید و سینه خود را باز کرد و رو به مردم گردانیده و با صدای بلند چنین می‌گفت:

«ای مردم! نترسید، واهمه نکنید. این‌ها کاری داشته باشند، با من دارند. این سینه من! کجاست آن‌که بزند؟ شهادت و کشته شدن، ارث ماست.»

با این حرف‌ها آرامش به دل‌های مردم برگشت.

براساس گلشن ابرار

 

آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی