فرهنگ پایداری و سیره شهدا ۱۱۹ | سهم من از افطاری

سهم من از افطاری

 

علیرضا به منزل آمد و از من پرسید: مادر افطاری چه داریم؟ گفتم: برنج و خورشت بادمجان!

پرسید: چه مقدار سهم من است؟

با خنده به او گفتم: هرقدر که بتوانی بخوری. اصلاً همه غذاها مال تو!

 پرسیدم: حالا منظورت از این حرف چیست؟

خندید و گفت: شوخی کردم!

به او گفتم: تو هیچ‌وقت از این شوخی‌ها نکرده‌ای؛ بگو منظورت چه بود؟

تسلیم شد و گفت: می‌خواهم سهم افطارم را برای کسی ببرم.

با خوشحالی آن را برد و شب دیروقت به خانه آمد.

بعد معلوم شد خادم مسجد محل آن‌شب افطاری نداشته و او عمداً دیر به منزل آمده بود که از سهمیه دیگران استفاده نکند...

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی