سهم من از افطاری
علیرضا به منزل آمد و از من پرسید: مادر افطاری چه داریم؟ گفتم: برنج و خورشت بادمجان!
پرسید: چه مقدار سهم من است؟
با خنده به او گفتم: هرقدر که بتوانی بخوری. اصلاً همه غذاها مال تو!
پرسیدم: حالا منظورت از این حرف چیست؟
خندید و گفت: شوخی کردم!
به او گفتم: تو هیچوقت از این شوخیها نکردهای؛ بگو منظورت چه بود؟
تسلیم شد و گفت: میخواهم سهم افطارم را برای کسی ببرم.
با خوشحالی آن را برد و شب دیروقت به خانه آمد.
بعد معلوم شد خادم مسجد محل آنشب افطاری نداشته و او عمداً دیر به منزل آمده بود که از سهمیه دیگران استفاده نکند...
نظرات (۰)