در زمان شاه، یکبار آیتالله شهید سعیدی از خیابان عبور میکردند و در قهوهخانهای، ترانه پخش میشد. مردم به صاحب قهوهخانه میگویند که آیتالله دارند میآیند. آن شخص هم دستگاه را خاموش میکند.
آیتالله با صدای بلند میگویند: «روشن کنید! چرا خاموش کردید؟!»
آن مرد میگوید: «آقا! ترانه بود؛ خوب نبود.»
ایشان میفرمایند: «ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی! تو چه کردی که مردم از تو حساب میبرند ولی از من نمیبرند؟»
براساس: جام
۲۰ خرداد- شهادت آیتالله سعیدی در زندان رژیم پهلوی (۱۳۴۹ ش)
نظرات (۰)