حکایت خوبان ۱۱۶ | شرم از مخلوق یا خالق؟

شرم از مخلوق یا خالق؟

در زمان شاه، یک‌بار آیت‌الله شهید سعیدی از خیابان عبور می‌کردند و در قهوه‌خانه‌ای، ترانه پخش می‌شد. مردم به صاحب قهوه‌خانه می‌گویند که آیت‌الله دارند می‌آیند. آن شخص هم دستگاه را خاموش می‌کند.

آیت‌الله با صدای بلند می‌گویند: «روشن کنید! چرا خاموش کردید؟!»

 آن مرد می‌گوید: «آقا! ترانه بود؛ خوب نبود.»

ایشان می‌فرمایند: «ترسم از این است که روز قیامت خدا از من بپرسد: سعیدی! تو چه کردی که مردم از تو حساب می‌برند ولی از من نمی‌برند؟»

براساس: جام

۲۰ خرداد- شهادت آیت‌الله سعیدی در زندان‌ رژیم پهلوی (۱۳۴۹ ش)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی