حکایت خوبان ۱۱۵ | خیر دنیا و آخرت

خیر دنیا و آخرت

دکترها ما را مأیوس کردند و گفتند هر دو چشم پدرم علاج‌ناپذیر است. پدرم به من خیلی انس داشت؛ حتی برایش راحت نبود با دیگران دکتر برود.

مانده بودم چه کنم. از طرفی طلبه بودم؛ سعادت دنیا و آخرت من در قم بود. از طرفی هم اگر به مشهد برنمی‌گشتم، ایشان مطلقاً نمی‌دید و مجبور بود معطل و ازکارافتاده یک گوشه‌ای بنشیند!

یکی از دوستانم پیشنهاد داد به خاطر خدا، دست از قم بکشم؛ خدا هم دنیا و آخرت مرا از قم به مشهد منتقل کند. من هم تصمیم گرفتم در مشهد به پرستاری پدر مشغول شوم. معتقدم اگر در زندگی توفیقی داشته‌ام،‌ ناشی از همان نیکی به پدر و مادرم بوده است.

رهبر معظم انقلاب

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی