چهار ساله بود، مریضی سختی گرفت. گفتند: این بچه زنده نمیماند! پدرش او را نذر آقا اباالفضل(ع) کرد.
به نیّت فرزندش به فقرا غذا میداد، تا اینکه به طرز عجیبی این فرزند شفا یافت! او هرچه بزرگتر میشد ارادت او به قمر بنیهاشم (ع) بیشتر میشد. دوم راهنمایی درس را رها کرد، تاریخ تولد شناسنامه را تغیر داد و به جبهه رفت! مدتی بعد مسئول دسته گروهان ابالفضل (ع) شد. خوشحال بود که به عاشقان ارباب کمک میکند.
علیرضا کریمی شانزده سال بیشتر نداشت.
آخرین بار که به جبهه میرفت گفت:راه کربلا که باز شد برمیگردم! شانزده سال بعد پیکرش بازگشت...
همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به کربلا رفت!!
به خواب مسئول تفحص آمد و گفت: زمانش رسیده که برگردم !! و محل پیکرش را گفته بود!!
.
.
عجیب بود ،روزی که پیکر علیرضا تشییع شد روز تاسوعا بود...روز ابالفضل(ع) حالا حضور او بیش از قبل حس میشود.
برگرفته از کتاب مسافر کربلا
نظرات (۰)