«یکی از سردارها درباره یکی از بچههای لات جبهه میگفت؛ وقتی او را میفرستادند نگهبانی در خط مقدم میخوابید! نماز خواندنش همه را میخنداند! و... و در خواب به همان آدمِ لات، یکشب خبر شهادت را میدهند... آخر کار در همان حمله بعثیها شهید هم شد و رفقایش ماندند!»
از آنجایی بترسیم که خیال کنیم آدمهای بیعیب و نقصی هستیم و این فکر از طریق ما وارد تشکیلاتمان بشود. یعنی بین ما و دیگران یک مجموعه از بحثهای ظاهری بخواهد وجه تمایز بشود!
این نشود که همین خوب بودنمان کار دستمان میدهد! آخرش بقیه به مقصد میرسند و ما هنوز گیر بقیه میمانیم. اینها هم مهم است ولی معیار چیز دیگری است... از کجا معلوم، شاید اینها زودتر برسند ولی ما جا بمانیم. حاجآقای مجتهدی میفرمود: «مقدسمآبها ماندند و استخاره کردند. استخاره آنها بد آمد. با امام حسین نرفتند ولی لاتها یا علی گفتند و رفتند.» شاید برای جذب بقیه به یک تشیکلات ایمانی نیاز نباشد که مسلک طرف را در درجه اول بسنجیم، بلکه باید بینیم هنوز امکان رسیدنش به مقصد هست یا خیر؟! که زهیربنقین عثمانی مسلک بود ولی کربلایی شد...
نظرات (۰)