حکایت خوبان 93 | نگاه نابودکننده

نگاه نابودکننده

 

مرحوم حاج اسماعیل دولابی:

 

در جوانی اسبی داشتم، وقتی از کنار دیواری عبور می‌کرد و سایه‌اش به دیوار می‌افتاد، اسبم به آن نگاه می‌کرد و خیال می‌کرد اسب دیگری است، لذا خرناس می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند و چون هر چه تند می‌رفت، می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه می‌کرد تا حدی که اگر این جریان ادامه می‌یافت، مرا به کشتن می‌داد! اما دیوار تمام می‌شد و سایه‌اش از بین می‌رفت و آرام می‌گرفت.

 

در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبه‌های دنیوی از آن‌ها جلو بزند و اگر از چشم‌وهم‌چشمی با دیگران بازش نداری، تو را به نابودی میکشد.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی