روزى شیخ انصاری در گرماى تابستان وارد منزلی در نجف مىشود. شیخ که تشنه بوده، آب طلب مىکند. آن زمانها در نجف یخ و یخچال نبوده، سردابهاى عمیقى درست مىکردهاند و مشربهها و کوزههایى را داخل سرداب آویزان مىکردهاند تا قدرى خنک شود. تا بروند و از داخل سرداب آب را بالا بکشند و بیاورند، شیخ فرصت را غنیمت شمرده و با خود مىگوید خوب است دو رکعت نماز بخوانم. تصور کنید، ظهر تابستان نجف با گرماى بیش از ۵۰ درجه، شیخ هم خسته از درس برگشته و گفته برایش آب بیاورند؛ ولى در این فاصله کم هم بىکار نمىنشیند! ازقضا شیخ حال معنوى خوبى پیدا مىکند و مشغول خواندن یکى از سورههاى طولانى قرآن مىشود. ازاینرو تا نماز شیخ تمام شود مدتى طول مىکشد و شیخ مجبور میشود آب گرم را تناول کند.
نویسنده کتاب «در جستجوی عرفان اسلامی» پس از نقل این حکایت میپرسد آیا زندگی ساده و زاهدانه شیخ انصاری، عرفان حقیقی است یا آنانی که در کاخهای مجلل اروپا و آمریکایشان برای مریدان دستورالعمل صادر میکنند؟
نظرات (۰)