دریافت
حجم: 180 کیلوبایت
اصلاً نمیخواست کاروانش با کاروان حضرت، مواجه شود. هرجا میدید آنها توقف کردهاند با فاصله زیادی از آنجا توقف میکرد. سر سفره غذا بود که گفتند کسی بیرون منتظر شماست...
خوب است آدمی هرچه را میبیند به خود بگیرد: «شاید خدا از زبان این اتفاق، با من صحبتی داشته باشد.» برگ درختی که تازه روییده، یخی که آب میشود، حتی ماشین خرابی که نیاز به استارت و یک جهش دارد؛ همه و همه، اینها به من ربطی ندارند؟ کلاس درس خدا به وسعت همه زمین و آسمان است. اگر با دقت سر کلاس خدا حاضر شویم، عاقبت همهچیز این کلاس، به ما نکته میگوید؛ برگ درخت، یخ و حتی امام زمان!
هیچکس هنوز نمیداند حضرت اباعبدالله چه تذکریِ را درگوشی به زهیربنقین دادند که همانلحظه حاضر شد همهچیزش را رها کند و همراه آقا کربلایی شود...
«وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ» تذکر آدمی را میسازد؛ همانکه امام (ره) آن را یکی از مراتب جهاد اکبر میداند.
شاید این نوشته هم کلاسی باشد برای اهالی درنگ...
نظرات (۰)