درنگ 63 | درنگ یا جنگ!

دریافت
حجم: 234 کیلوبایت

درنگ یا جنگ!

داستان عابد را شنیده‌ای که دعایش مستجاب بود؟

روزی دختر بیمار شاه را نزد عابد آورند. بیچاره عابد! آخرسر غفلت کرد و «ولی» و همه‌کاره‌اش را رها کرد و با شیطان همراه شد؛ به گناه افتاد. عابد سرگردان دوباره گوش به حرف شیطان داد، دخترک را کشت و دفن کرد. شیطان خیانت‌پیشه، جای دفن را آشکار کرد. عابد را گرفتند. شیطان گفت اگر نجات خود را می‌خواهی، برایم سجده کن و به خدا کافر شو!

عابد هم که فشار سختی‌ها در آن لحظه او را از پا انداخته بود، قبول کرد؛ ولی گفت: مرا به این درخت بسته‌اند، نمی‌توانم! شیطان گفت: اشکالی ندارد، با سرت سجده کن! عابد به شیطان سر فرود آورد. ناگهان صدای قهقهه‌ای بلند شنید. جا خورد. گفت: چه شد؟ آزادم نمی‌کنی؟ قرار بود نجاتم بدهی؟ اما شیطان خنده‌کنان می‌رفت و می‌‌رفت...

حواس‌مان باشد شیاطین، خوبِ ما را نمی‌خواهند. شیطان کوچک و بزرگ باهم، هم‌قسم شده‌اند که ما را از پا درآورند. مردم کشورهای اطراف را ببینید! نکند نوبت ما نیز شود! نکند صدای ولی خود را نشویم! امیرالمؤمنین (ع) فرمودند:

هرآن‌کس که در وقت یاری رهبرش در خواب باشد، با لگد دشمن بیدار می‌شود.

دشمن ما شیطان است؛ شیطان بزرگ...

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی