دریافت
حجم: 234 کیلوبایت
داستان عابد را شنیدهای که دعایش مستجاب بود؟
روزی دختر بیمار شاه را نزد عابد آورند. بیچاره عابد! آخرسر غفلت کرد و «ولی» و همهکارهاش را رها کرد و با شیطان همراه شد؛ به گناه افتاد. عابد سرگردان دوباره گوش به حرف شیطان داد، دخترک را کشت و دفن کرد. شیطان خیانتپیشه، جای دفن را آشکار کرد. عابد را گرفتند. شیطان گفت اگر نجات خود را میخواهی، برایم سجده کن و به خدا کافر شو!
عابد هم که فشار سختیها در آن لحظه او را از پا انداخته بود، قبول کرد؛ ولی گفت: مرا به این درخت بستهاند، نمیتوانم! شیطان گفت: اشکالی ندارد، با سرت سجده کن! عابد به شیطان سر فرود آورد. ناگهان صدای قهقههای بلند شنید. جا خورد. گفت: چه شد؟ آزادم نمیکنی؟ قرار بود نجاتم بدهی؟ اما شیطان خندهکنان میرفت و میرفت...
حواسمان باشد شیاطین، خوبِ ما را نمیخواهند. شیطان کوچک و بزرگ باهم، همقسم شدهاند که ما را از پا درآورند. مردم کشورهای اطراف را ببینید! نکند نوبت ما نیز شود! نکند صدای ولی خود را نشویم! امیرالمؤمنین (ع) فرمودند:
هرآنکس که در وقت یاری رهبرش در خواب باشد، با لگد دشمن بیدار میشود.
دشمن ما شیطان است؛ شیطان بزرگ...
نظرات (۰)