درنگ 73 | کمردرد

کمردرد

شاید حکایت احوالات ما نیز باشد!

«ناگهان صدای گریه‌ها و ناله‌هایش را بیش‌تر کرد؟! از بس‌که نمازش را طول داد، کمر خودش هم درد گرفت! بعد از نماز، خوب که نگاه کرد دید اصلاً کسی وارد نشده بلکه، سگ ولگردی است که مثل او از بی‌کسی به مسجد پناه آورده است با این تفاوت که سگ صاحب خانه را یافته بود ولی او...»

آخرسر ما می‌مانیم و کلی خودنمایی برای بقیه. قرار بود خریدار ما خدا بشود، نه این‌که فروشنده خدا به نگاه دیگران شویم. حواس‌مان باشد ارزش ندارد همانند این بنده خدا کمردرد بگیریم!

کسی‌که نخواهد دل خالقش را به دست آورد، اسیر دل مخلوقاتش می‌شود ولو سگ باشد! مگر نشنیده‌اید که

«قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصیر (رعد/16)»

زندگی اهل درنگ، رنگ دیگری است:

«وقتی می‌خواست برود جبهه، با لباس معمولی از خانه می‌رفت بیرون. می‌گفت: جلوی همسایه‌ها خودنمایی می‌شود. توی راه، پیاده‌رو، جایی بین درخت‌ها و… لباس‌های جبهه‌اش را می‌پوشید.»

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی