بحث بالا گرفته؛ ما هم که منتظر اظهار فضلیم، ناگهان موقعیت خوبی پیدا میکنیم و با بحثی کاملاً منطقی، طرف مقابل را به خاک میزنیم! کمی بعد هم که صدای بَهبَه و چَهچَه جمع بلند میشود، ما نیز ابراز احساسات کوچکی میکنیم! ولی واقعاً اگر میان بحث بفهمیم که سخن طرف مقابلمان درست است، با همین تواضع قبول میکنیم یا اینکه هرجور بتوانیم...
نکند شیطان بدون اینکه ما بفهمیم، یواشکی به ما رکب زده است؟!
کار خدا زمین نمیماند که فکر کنیم مهم انجام دادن ظاهری کارهای خوب است (چون خدا به این کارها نیاز دارد!) احتمالاً شاید شاید و (باز تأکید که) شاید هدف خدا درست کردن ما و نزدیک کردن ما به خودش باشد نه صِرف انجامِ ظاهری یک کار خوب.
"با سوزوگداز خاصی دعا میخواند. عجب صدای قشنگی... دعا که تمام شد، ناگهان دیدم شال سبزش را به گردن من انداخت! جمعیت آمد به سمت من، میبوسیدند و التماس دعا بود که میگفتند! خودش رفته بود کنار فقط میخندید..."
نظرات (۰)