درنگ 77 | بی‌خیال خدا

بی‌خیال خدا

شهادت حاج محسن وزوایی جزو برنامه بود!

"فدات بشم داداش! تمنا می‌کنم یه کم با من حرف بزن. اصلاً قرارمون این نبود... شبی نبود که تا صبح بیدار نمونی. به بچه‌هایی که در خواب بودند، سر می‌زدی و پتو روشون می‌کشیدی. پوتین‌هاشون رو واکس می‌زدی و گاهی لباس‌هاشون رو می‌شستی. اما این چیزها رو کسی نمی‌دونست..."

اصلاً بزرگ‌ترین اشتباه این است لحظه‌ای فکر کنیم «می‌شود این چند لحظه، بی‌خدا کار کرد.» اگر دنبال بهترین‌ها هستید، بی‌خیال بدترین‌ها شوید، خدا همیشه در بهترین‌هاست.

 همه‌کاره دنیا اوست.

"به خودش نهیب زده بود که: «داداشی! ما کار کوچکی نکردیم. بالای نرده‌های سفارت که بودم احساس کردم فرشته‌های هفت‌آسمون دارن نگاه‌مون می‌کنن... ما یا از راه این نرده‌ها به آسمون چنگ می‌زنیم یا با کله می‌ریم ته جهنم...»"

کسانی که برای لحظه‌ای بی‌خیال خدا نمی‌شوند، قبل و بعد مرگشان هم بهترین‌ها را می‌خواهند، یعنی برنامه‌ریزی‌شده حرکت می‌کنند.

"اگر نتوانستید جنازه‌ام را به عقب بیاورید آن را به روى مین‌هاى دشمن بیندازید تا اقلاً جنازه من کمکى به اسلام کرده باشد."

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی