درنگ 81 | مهمونی

مهمونی

شِشِشِ... شِشِشِ... آقا! آقا! آقا! ...شِشِشِ شِشِشِ... آقا! آقا! آقا! ...صدام رو دارید؟

آقا این‌جا همه چیز ریخته بهم! اصلا معلوم نیس بچه‌ها دارن چی کار می‌کنن؟! بچه‌ها سردر گم شدن! اصلا معلوم نیست با کی اومدن مهمونی؟!

آقا! مهمونا پشت درن... کسی نمی‌خواد ازشون پذیرایی کنه؟! مثل این‌که این‌جا همه مردن... کسایی هم که جون دارن، دون ندارن!

این‌جا دنیا خیلی از بچه‌های ما رو زخمی کرده! کسی به دادشون نرسه تلف می‌شن. با این سفره هم که نمی‌شه از این مهمونامون پذیرایی کرد! سفره‌هامون خالیه...

به بچه‌ها گفتم آقا پیام داده گفته دارم می‌رسم. یه کم دیگه دووم بیارید، تمومه... بعدش ما می‌ریم مهمونی...

شِشِشِ... شِشِشِ... خلاصه این‌جا مهمونی به دل نمی‌شینه... خیلی تو سیم‌خاردار نفسشون گیر کردن...

راستی، آقا! شما شهید برهانی رو یادتونه؟ حسین خرازی به‌ش گفت فقط تا شب تپه رو حفظ کن، اون موقع تازه پاش قطع شده بود، پشت بی‌سیم می‌گفت: حاجی به همت، قسم! به غیرت، قسم! تا زنده‌ام نمی‌گذارم تپه دستشون بیفته...

 

بی‌خیال آقا! به خودتون قسم که عزیزتر از جونمید، من بدون شما دنیا رو می‌خوام چه کار؟

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی