روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تأخیر کرد، مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند؛ نماز را به فرادا خواندند.
کمی بعد شیخ رسید و با ناراحتى مردم را سرزنش کرد مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟ سپس مؤمن نسبتاً پولداری را در حال نماز دید. فوراً به او اقتدا کرد. مردم هم به همان مؤمن اقتدا کردند. آن مؤمن پس از اداى نماز ظهر با شرمندگی فراوان به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خود جنابعالی امامت کنید. شیخ نپذیرفت. او اصرار کرد تا اینکه بالاخره شیخ گفت: اگر پولى بدهى که همینجا بین فقرا تقسیم کنیم، از امامت تو صرفنظر میکنم. آن مرد پذیرفت. شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر دستور داد فقرا را جمع کنند و پولها را بین آنها تقسیم کرد.
نظرات (۰)