دریافت
حجم: 256 کیلوبایت
هردوتاییتون برید...
نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .»
پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیشتر نیست.
کاری ازم بر نمیآد.شما بمونید پیش مادر بهتره»
-اگه بچه ای ،پس می ری جبهه چه کار ؟بچه بازی که نیست.
- لااقل آب که می تونم به رزمنده ها بدم.
...دیدم هیچ کدام کوتاه نمی آیند،
گفتم «برید هر دو تاییتون برید»
منبع :کتاب مادران شهدا از مجموعه کتابهای روزگاران انتشارات روایت فتح
نظرات (۰)