دریافت
حجم: 212 کیلوبایت
یک-
اخبار جنگ را که در تلویزیون میدیدم، از خودم خجالت میکشیدم که پسرهام توی خانه هستند.
بالاخره، خودم راهیشان کردم.
آنها هم ازخداخواسته، هر چهارتا باهم رفتند.
دو-
کم حرف میزد. سه تا پسرش شهید شده بودند.
ازش پرسیدم: «چند سالته مادر جان؟!»
گفت: «هزار سال!»
خندیدم.
گفت: «شوخی نمیکنم. اندازه هزار سال بهم سخت گذشته.»
صداش میلرزید.
دو خاطره از «کتاب مادران شهدا» از مجموعه کتابهای «روزگاران» انتشارات روایت فتح. این هفته، روز وفات امالبنین، روز تکریم مادران شهداست.
نظرات (۰)