شهدا 64 | شهید کتاب «ر»

دریافت
حجم: 172 کیلوبایت

شهید کتاب «ر»

یک روز چندین نفر از نزدیکان و آشنایان مهمان ما بودند. کسانی که به‌قول آن‌روزی‌ها سرشان به تن‌شان می‌ارزید، ما مشغول صحبت بودیم که رسول (که در دوران کودکی بود) از فوتبال آمد. لباس‌های معمولی رسول و سر و روی خاکی او موردتوجه مهمانان قرار گرفت. رسول که رفت، آن‌ها به من گفتند: این تنها پسر شماست؟ بیش‌تر به او برسید! این حرف‌ خیلی مرا ناراحت و پریشان کرد. تنها که شدیم، به رسول گفتم: مادر جان! ما که وضعیت خوبی داریم یا حداقل می‌توانیم لباس مناسب‌تری یا کفش خوبی برای شما تهیه کنیم، چرا این‌طور می‌گردی که مردم مرا... در این‌جا رسول حرف مرا قطع کرد و گفت: مادر! به آن‌ها بگو رسول تا زمانی که با بچه‌هایی به مدرسه می‌رود که انگشت پایشان از کتانی پاره‌پاره به‌در آمده است، همین لباس‌ها نیز برای او زیاد است.

  • رسول حیدری، سال‌ها بعد در بوسنی به شهادت رسید. کتاب «ر» به خاطرات و زندگی او می‌پردازد؛ نوشته مریم برادران، نشر آرما.
اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی